در گفت و گو با شیرزاد اسفندی مرور شد: از شاگردی در قرچک تا کارخانهداری کفش
شیرزاد (قاسم) اسفندی متولد سال ۱۳۵۴ و اهل بروجرد و تولدیافته قرچک است. وی کارش را در حوزه کفش در سن ۱۹ سالگی و از سال ۱۳۷۳ با شاگردی آغاز کرده است، اما به حدی در کار جدی بوده و در مسیرش همت به کار گماشته که هماکنون صاحب تولیدی کفش شده است.
شیرزاد اسفندی در گفت و گو با مجله اخبار صنعت چرم و کفش عنوان کرد: پدرم معمار مشهوری بود، بهگونهای که نصف قرچک قدیم را پدر ساخته است، حتی میتوان مدعی شد که یکی از پایهگذارهای قرچک بود. ما ۵ پسر و یک دختر هستیم. تنها من وارد حوزه کفش شدم. از کودکی در کارگاه کفاشی در قرچک که زیره چرم مردانه تولید میکرد، کار میکردم و بهتدریج به کار کفش علاقهمند شدم. سال ۱۳۷۳ دیپلم گرفتم و پس از عمل جراحی روی کلیهام، از سربازی معاف شدم. کارگاهی که در آنجا کار میکردم تعطیل شد و به ناصرخسرو نزدیک بازار تهران ساختمان ثبت نقل مکان کرد که من نیز بهدنبال او آمدم. در آنجا پیشکار شدم. ۵ صبح از خانه (قرچک) بیرون میزدم، ۷ صبح به ناصرخسرو میرسیدم و تا ۹ الی ۱۰ شب کار میکردم. بهگونهای کار میکردم که خانواده را چند ماه یکبار میدیدم. آنقدر به کار علاقمند بودم که روزهای تعطیل هم سر کار میآمدم. در میان اعضای فامیل در زمینه کار مثالزدنی بودم. در بازار دو استادکار خیلی خوب داشتم یکی از آنها آقاسیدعباس افراشته بود. زمانی که در سال ۱۳۷۷ کارخانه را راهاندازی کردم، این دو استادکار را نزد خود آوردم که ۱۰ سال با ما همکار شدند. در آن سالها بعد از ناصرخسرو به باغ سپهسالار رفتم و در آنجا به اتفاق دوستان نزد علیآقا بخشنده رفتم که چرمی زنانه میدوخت. آن زمان حدود ۲۲ سال سن داشتم، درحالیکه همه کسانی که آنجا کار میکردند، بالای ۵۰ سال سن داشتند که هم قدیمیکار و هم باتجربه بودند. شنبه ۱۵ جفت میزدیم تا پنجشنبه که روز آخر هفته بود را باید یک سری کار تولید میکردیم. به یاد دارم یک بار یک سری کار را تا چهارشنبه درآوردم، البته جالب بود که مزد این کار را با این عنوان که کار را سریع درآوردهام به من پرداخت نکردند، چراکه فکر میکردند حتما من از چیزی کاستهام که کار را سریع تحویل دادهام. خلاصه با علاقه و پشتکاری که در کار داشتم در سن ۲۴ سالگی پیشکار رسمی تمام چرم زیره شدم و همه کاری انجام میدادم. زمانی که تولید میکردم یکی از چرمسازها، کارهای مرا بهدلیل سن پایینام با تردید میبرد، ولی پس از مدتی خواهان کارهای من شد.
رفتن به چرم میش
اسفندی ادامه داد: در آن زمان رسم بر این بود که مرداد ماه ۱۵ روز کفاشان کار خود را تعطیل میکردند، زمانی که ما تعطیل کردیم، چرم میش واحد تولیدی در هفتتیر تاسیس کرد و از من درخواست کردند که پیش آنها بروم. ابتدا نپذیرفتم علیآقا استاد دوم من بود. البته در آنجا پیشکاری کار میکرد که استرالیا رفته بود و من از وی کارهای بسیاری آموختم. من از سر علاقمندی ۷ صبح سرکار بودم، آنجا را جارو و چای را دم میکردم، آنها روحیه و علاقمندی مرا به کار دوست داشتند. تمام روز کار میکردم و ساعت ۱۰ شب به خانه برمیگشتم. البته ناگفته نماند که علاقه شدیدی به پول هم داشتم. در چرم میش عمو نقی همدانی استادکار بود – که خدا رحمتش کند – کارهای بسیاری از وی آموختم. عمو نقی با دو پسرش آنجا کار میکردند و من هم مثل خانواده آنها، موقع نهار دور هم جمع میشدیم. عمو نقی بعد از ۱۵ روز تعطیلی، اجازه نداد که من بروم، البته علی بخشنده هم قبول نکرد که من آنجا بمانم، هرچند آنجا بیمه نبودم، اما من به لحاظ اخلاقی متعهد بودم که نزد علیآقا برگردم. صنف ما بسیار متعهد به کار بود، چه کارفرما به کارگر و چه کارگر به کارفرما این تعهدها را داشتند. در نهایت آقای اردکانی صاحب چرم میش وساطت کرد و سبب شد که وارد چرم میش شدم. آقای اردکانی وقتی میدید که یک جوان سالم و علاقمند به کار هستم، وساطت کرد که در چرم میش بمانم. در چرم میش ابزار کار بسیاری از جمله چند مدل چاقو و چند مدل گزن داشتیم که برخی از آنها را بهعنوان یادگاری نگه داشتهام.
اتفاقهای شیرین کار
وی با اشاره به این موضوع که تمام اتفاقهای آن روزها برایم شیرین بود، گفت: من در کل عمر کفاشی خود سه جا بیشتر کار نکردهام؛ ابتدا در ناصرخسرو ساختمان ثبت، بعد نزد علیآقا بخشنده و سپس چرم میش رفتم. در چرم میش ماندم و خجالت کشیدم که ابزارهایم را از نزد علی بخشنده بیاورم. یکی از دوستان را فرستادم که ابزارهایم را بیاورد.
این فعال حوزه کفش تاکید کرد: تفریح من تنها کار بود و از کار کردن لذت میبردم. عاشق کار بودم. البته پدر پدربزرگ من یکی از تاجرهای بروجرد بود، شاید ژن علاقمندی به کار، از او به من منتقل شده باشد. هرچند در این میان و در سال ۱۳۷۵ یک کلیه من از بین رفت و حدود سه ماه کار نکردم و آز آن به بعد قدر سلامتی را بیشتر دانستم.
اسفندی در ادامه خاطرنشان میکند، هماکنون موجی از منفیگرایی در بین جوانان موج میزند، البته این موضوع ربطی به صنف ما ندارد و در کل جوانان بسیار ناامید شدهاند.
وی با تاکید بر این موضوع که من عاشق ابزار بودم و ابراز میساختم، گفت: من پیش عمو نقی بودم، حقوق من هفتهای ۴۰ تا ۵۰ هزار تومان بود. تمام پولهای خود را جمع میکردم و زمانی که عمو نقی پول چندین ماه را به من داد، اندازه یک نصف گونی پول میشد. به یاد دارم یکبار شب عید تا قرچک را با اتوبوس خطی با یک گونی پول به خانه رفتم. بابا در آن حالت که دید حسابی مرا دعوا کرد که کار خطرناکی انجام دادهام.
این فعال حوزه کفش ادامه داد: البته در این فاصله من درس هم میخواندم. حتی هماکنون نیز علاقه شدیدی به رشتههای علمی در حوزه ماشینآلات و ابزارآلات روز دارم. آن زمان کار با کامپیوتر را دوست داشتم. در خیابان ایرانشهر در دانشگاه آزاد در رشته کامپیوتر ثبتنام کردم، البته دیپلم تجربی داشتم. ۵ صبح از خانه بیرون میزدم، ۷ صبح سرکار بودم و ۲ بعدازظهر پیاده به سمت دانشگاه میرفتم و بعد از دانشگاه برمیگشتم سر کار و تا ۱۲ شب کار میکردم و حدود ۲ صبح به خانه در قرچک میرسیدم. در حقیقت حدود ۳ تا ۴ ساعت بیشتر نمیخوابیدم.
راهاندازی کارخانه
اسفندی در ادامه یادآور شد: تا این زمان که برای شما تعریف کردم، هنوز من باغ سپهسالار نرفته بودم، من بیشتر عاشق تولید بودم، تا حوزه فروش. بالاخره در سال ۱۳۷۷ آقایی به نام «امیر روشن» برای کار کردن به چرم میش آمد. او درکاربر بسیار باتجربه و ماهری بود که همانند وی تا هماکنون کسی را ندیده بودم. با او کار را در چرم میش ادامه دادم تا اینکه امیر روشن خرداد ۱۳۷۷ به من پیشنهاد داد که یک تولیدی راهاندازی کنیم و من که همیشه رویای کارخانه در سر را داشتم، از این پیشنهاد استقبال کردم. موافقت خودم را به او اعلام کردم، آن زمان من یک کامپیوتر داشتم. برادر او یک پاساژ داشت که میتوانست به ما کمک کند.
وی در ادامه یادآور شد: البته من تا آن زمان همچنان به چرم میش متعهد بودم. آن زمان که این موضوع را به عمو نقی که مسئول من بود، گفتم، ابتدا قبول نکرد. آن زمان عمو نقی بزرگتر من بود و من احترام بسیاری برای او قائل بودم. من به او گفتم میخواهم برای خودم کار کنم که در این صورت عمو نقی موافقت کرد و گفت حتی کمکت خواهم کرد و میدانم که موفق میشوی. پس از این موضوع تا سه ماه بعد در چرم میش ماندم تا کارم را به کسی بسپارم. پس از آن به آقای روشن خبر دادم که شهریور ماه به بعد کار خود را آغاز کنیم و تا آن زمان شما مقدمات کار را فراهم کنید. خود من هم کامپیوترم را فروختم. البته برادرش در پاساژ خود جایی نداشت که به ما اجاره بدهد، من کامپیوترم را فروختم و در آن زمان یک مغازه ۴۰ متری از آقای حجت جعفری – که خدا رحمتش کند – اجاره و میز و ابزارآلات خریداری کردیم، در آن زمان بود که من برای نخستینبار وارد باغ سپهسالار شدم. بالاخره کارگاه را راهاندازی کردیم. سال اول کار، یعنی از اول مهر ۱۳۷۷ تا شب عید ۴۵۰ جفت کار تولید کردیم. پیشکار فقط خود من بودم، البته یک وردست داشتم. با توجه به اینکه دیگر کارم برای خودم بود، بیشتر کار میکردم، بهگونهای که تا ۱۲ شب آنجا کار میکردم و حتی شبها آنجا میخوابیدم. ابتدا مشتری چندانی نداشتیم و امیر روشن هم خیلی در کارگاه کار میکرد. سال دوم اوضاع بهتر شد و مشتریها سراغ ما آمدند. در آن روزهای اول کار، برند خاصی هم نداشتیم. حجت جعفری کارگاه داشت که او هم به ما خیلی کمک کرد. سال دوم ۲ هزار جفت و سال بعدتر ۵ هزار جفت کفش تولید کردیم. سال به سال کار ما بهتر شد. سرلوحه کار ما از ابتدا تا هماکنون، کیفیت است. برخیها میگفتند که دوخت چرم مصنوعی راحتتر است، اما ما تاکید بر تولید چرم طبیعی داشتیم. بهتدریج در بازار شناخته شدهایم و تولیدکنندگان به سراغ ما میآمدند. کارهای پاشنه بلند تمیز تولید میکردیم. حاجخلیل روانپرور تولیدکننده برند وحید که خودش تولیدی داشت، از من خواست تمام تولیدهایم را به او بدهم. آنها سه شعبه داشتند که کارهای ما را میگرفتند و با برند خودشان میفروختند. آن زمان ما چندان بهدنبال برند نبودیم. روح حاج خلیل شاد، از ما نقدی خرید میکرد. در آن زمان علی رکس جزو بنامهای آن روز بازار بود که به آنها کفش میدادیم. تا آن زمان به سه برند مشهور کفش میدادیم. برای کار سنگ تمام میگذاشتم. حاجخلیل روانپرور گمان میکرد ما ۲۰ نفر پیشکار داریم. وقتی فهمید تنهایی کار میکنم خیلی ما را حمایت کرد. بعدها حاج ناصر عالی و افرادی بسیار به ما کمک کردند تا کار ما راه بیفتد. در آن کارگاه ما چند سال کار کردیم تا اینکه دو حجره از پاساژ را خریداری کردیم. من همانگونه که در کارگاه کار میکردم با پسر امیر روشن هم دوست شدم و او یکبار مرا به خانهشان دعوت کرد و همین موضوع سبب آشنایی من با خانمم شد و ما با هم در سال ۱۳۸۱ ازدواج کردیم.
اسفندی ادامه داد: بعدها که کار ما پا گرفت، دو حجره خریداری کردیم و حدود ۴ تا ۵ سال در آن دو حجرهها کار را ادامه دادیم. استادکارهای قدیمی را نزد خودمان آوردیم. برندهای دیگر هم مشتری ما شدند. کنار دو حجره یک حجره دیگر خریدیم و آن را دفتر فروش کردیم. هر روز بزرگتر شدیم و خود من با ترکها کار کردم تا اینکه پدر خانمم خودش را بازنشسته کرد. حجرهها را اجاره دادیم و جای بزرگتری گرفتیم. من در تمام این سالها پیشکار خوبی بودم، اما مدلیست نبودم. بعد از ازدواجم تمام سکه و کادوهایی که گرفته بودم را فروختم و کلاس مدل کفش شرکت کردم که بسیار برای من مفید بود. با این کلاسها من با مدلهای کفش نیز آشنا شدم.
ادامه دارد