برادران عمیدحضور؛ شیرهای صنعت کفش ایران

0
395

سال ۱۳۴۱ نهاپت مرداسیان، به همراه همسر و فرزندانش، با سرمایه ۳۰۰ هزار تومان شرکتی به اسم «کفش بلا» ثبت کردند. چند ماه بعد، امیر و منصور، این شرکت را که هنوز وارد تولید نشده بود، از آن‌ها خریدند. برادران عمیدحضور، تصویر دو شیر را هم که نام بلا را در دست داشت، برای لوگو و تبلیغات محصولاتشان انتخاب کردند.

روزنامه شرق – ریحانه یاسینی: سال ۱۲۸۳، در یکی از محله‌های فقیرنشین کاشان، پسری به اسم حسن عمیدحضور به دنیا آمد. حسن، در همان سال‌های اول کودکی پدرش را از دست داد و مسئولیت خانواده، روی دوشش افتاد. او ۱۲ ساله بود که مادرش را راضی کرد تا در جست‌وجوی پول و خوشبختی، به تهران بیاید. 

کارآفرین‌های برخاسته از فقر

 همین چند خط، می‌تواند شروع کلیشه یک قصه یا حتی یک فیلم سینمایی باشد، با پایانی پیش‌بینی‌پذیر شبیه به اینکه در آخر، جوان فقیر با کار و تلاش به ثروت و آسایش می‌رسد.اما سرنوشت واقعی خانواده عمیدحضور همین‌قدر شبیه قصه‌ها شکل گرفت. پسر ۱۲ ساله فقیری که اوایل سال ۱۳۰۰ به تهران آمد و در بازار دست‌فروشی می‌کرد، چند سال بعد صاحب دو پسر شد که با عنوان «برادران عمیدحضور» در تاریخ اقتصاد ایران با ساخت «کفش بلا» به شهرت رسیدند. مرگ سرنوشت ساز حسن عمیدحضور، در بازار تهران کارگری می‌کرد، اما از همان اولین سال‌های نوجوانی، از کارکردن برای دیگران ناراضی بود و می‌خواست آقای خودش باشد. حسن، تاجرانی را پیدا کرد که به او جنس‌های امانی دهند. او با همین جنس‌ها شروع به دست‌فروشی کرد و با پس‌انداز زیاد، پس از چند سال مغازه کوچکی در نزدیکی بازار تهران کرایه کرد. همسایه او در بازار، تاجر خوش‌نامی به اسم جلال سادات‌تهرانی بود که چند دهه بعد کارخانه جوراب استارلایت را در ایران به راه انداخت. حسن با همنشینی با این بازاری‌ها، توانست جایگاه کوچک، اما معتبری برای خودش در بازار تهران بسازد. زندگی، روی خوشش را به این جوان کاشانی نشان داده بود. ازدواج کرد و در خانه‌ای کوچک در خیابان مولوی، بچه‌دار شد. ۱۳ سال بعد هم خانه‌ای بزرگ در خیابان خراسان خرید. 

کارآفرین‌های برخاسته از فقر

 زندگی پسرک فقیر، چنان زیر و رو شده بود که او حالا مستطیع به حساب می‌آمد و باید به حج واجب می‌رفت. در سال ۱۳۱۹ به حج رفت؛ زمانی که جهان درگیر جنگ جهانی بود و حمل‌ونقل بین‌المللی مختل شده بود. سفر او شش ماه طول کشید و در همین مدت دچار بیماری قلبی شد. هشت سال بعد بر اثرِ همین بیماری و در ۴۶ سالگی، جانش را از دست داد. همین مرگ، سرنوشت پسران حسن عمید‌حضور را تغییر داد. آن‌ها درست شبیه پدر، به مردان خانه تبدیل شدند و حالا باید خانواده هشت‌نفره را اداره می‌کردند. آن‌ها پیچ و خم کار در دالان‌های بازار تهران را از پدرشان یاد گرفته بودند؛ هشت ماه آخر زندگی پدر هم که او در بستر بود، منصور، برادر بزرگ‌تر، مغازه را در بازار می‌چرخاند و به کار مسلط شده بود. حالا نوبت این دو برادر بود که نسل دوم عمیدحضور‌ها را نامدار کنند. پسران حسرت‌برانگیز حاج‌حسن در بازار تهران منصور، برادر بزرگ‌تر ۲۰ ساله بود که پدرش را از دست داد. اما امیر ۱۱ ساله بود که فهمید مدرسه برایش ساخته نشده و به هر زوری که بود، پدر را راضی کرده بود تا او را با خودش به بازار ببرد. در بازار تهران، همه پسران مرحوم حاج‌حسن را می‌شناختند و به آن‌ها اعتماد داشتند. خیلی‌ها هم حسرت این را می‌خوردند که کاش بچه‌هایشان مثل یادگار‌های حاج‌حسن، کاری بودند. یکی از آنها، بازاری خوش‌نامی به اسم اسد صادق‌زاده‌حریری بود؛ پسران او نمی‌خواستند وارد کار بازار شوند، به همین دلیل، به امیر و منصور عمیدحضور پیشنهاد داد که با هم کار کنند؛ سرمایه از صادق‌زاده و کار هم از برادران عمیدحضور. 

کارآفرین‌های برخاسته از فقر

 آن‌ها به همین ترتیب، به مرکز تولید کفش چک‌اسلواکی و اروپای شرقی سفر کردند و به واردات و توزیع کفش مشغول شدند.برادران عمیدحضور، در کار توزیع کفش، چیره‌دست شدند. آن‌ها کفش‌های کارخانه‌های بزرگی مانند کفش ملی را هم در سطح کشور به‌خوبی توزیع می‌کردند. پس از ۱۴ سال، شناخت آن‌ها از بازار کار و شبکه روابط‌شان در کشور چنان گسترده شده بود که به فکر تولید افتادند. نبض تجارت کفش را در دست گرفته بودند و حالا زمان ورود به صنعت بود. کفش بلا، دو شیر در صنعت کفش سال ۱۳۴۱ نهاپت مرداسیان، به همراه همسر و فرزندانش، با سرمایه ۳۰۰ هزار تومان شرکتی به اسم «کفش بلا» ثبت کردند. چند ماه بعد، امیر و منصور، این شرکت را که هنوز وارد تولید نشده بود، از آن‌ها خریدند. برادران عمیدحضور، تصویر دو شیر را هم که نام بلا را در دست داشت، برای لوگو و تبلیغات محصولاتشان انتخاب کردند. 

کارآفرین‌های برخاسته از فقر

 در آن زمان امیر ۳۴ سال و منصور ۲۸ سال داشت. آن‌ها شبانه‌روزی کار می‌کردند و تا شش سال اول کار هم فروشگاه‌های اختصاصی نداشتند. اما بر اساس اطلاعات کتاب «سرگذشت پنجاه کنشگر اقتصادی ایران»، سال ۱۳۴۷ در سرچشمه و بعد‌ها در گلوبندک فروشگاه‌هایشان را هم راه انداختند. کفش بلا پس از ۱۴ سال فعالیت، یعنی در سال ۱۳۵۷ به جایی رسید که دومین شرکت بزرگ تولید کفش در ایران بود و ۱۸۹ نمایندگی فروش در سطح کشور داشت. بازار برای کفش بلا چنان گسترده بود که کارخانه‌های آن سه شیفت کار می‌کردند. امیر و منصور، اگرچه بازاری‌هایی نامدار و سخت‌کوش بودند، اما هیچ‌کدام درس نخوانده بودند و از مدیریت، چیز زیادی نمی‌دانستند. شیوه مدیریت آن‌ها سنتی بود و همین مسئله هم باعث مشکلات زیادی در میانه‌های دهه ۵۰ برای آن‌ها شده بود؛ از نارضایتی کارگران گرفته تا بدهی به بانک برای وام‌های کوتاه‌مدت. در شرایطی که کارخانه بلا درگیر مشکلات بانکی و ارزی بود؛ انقلاب شد. برادران عمیدحضور، از کف بازار تهران به اوج صنعت کفش ایران رسیده بودند. اما ثروت و بدهی‌هایشان به بانک‌ها، هیچ شکی برای انقلابی‌ها باقی نگذاشت که آن‌ها هم باید نام‌شان در فهرست ۵۱ نفری باشد که یک روز از رادیو قرائت شد؛ فهرستی به نام مشمولان بند «ب» قانون حفاظت و توسعه صنایع که باید اموالشان مصادره می‌شد. سکته کارآفرین نام کفش بلا پس از انقلاب به «شرکت فخرالاسلام» تبدیل شد و شیر‌های دوقلویی که برند آن را نگه داشته بودند، از بین رفتند. کارخانه این شیر‌های بی‌یال و کوپال‌شده، تا دهه هفتاد بیشتر سر پا نماند.  

کارآفرین‌های برخاسته از فقر

 فریدون شیرین‌کام، پژوهشگر اقتصادی درباره سرنوشت آن‌ها می‌نویسد: «شرکت‌های تولیدی کفش بلا پس از کنترل دولت، همانند بیشتر شرکت‌های دولتی، با زیان‌های گسترده مواجه شدند. آن‌هایی که به مؤسسات عمومی غیردولتی واگذار شدند، تا حدی توانستند به فعالیت خود ادامه دهند؛ اما شرکت‌هایی که در دست سازمان‌های دولتی بودند، به علت زیان گسترده، تعطیل شدند. فقط شرکت بازرگانی مربوط به فروشگاه‌ها، اکنون فعال است». امیر، برادر کوچک‌تر، در ژانویه ۱۹۷۹ با خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کرد. او و پسرانش در آمریکا هم تجارت موفقی در زمینه فرش و صنایع آب به راه انداختند. امیر پس از ۳۵ سال فعالیت صنعتی در ایران و آمریکا، مهرماه سال ۱۳۷۹ در ۷۲ سالگی در آمریکا درگذشت. ازدست‌دادن کارخانه‌ها، برای منصور برادر بزرگ‌تر، از همه سخت‌تر بود. او به واسطه نزدیکی به بازاری‌های مذهبی، تمام تلاشش را کرد تا کارخانه‌هایش را پس بگیرد، اما از سال ۱۳۵۹، حتی اجازه ورود او به کارخانه خودش را هم ندادند. ممنوع‌المعامله هم شد، اما از ایران نرفت. نتیجه تمام تلاش‌هایش برای بازپس گرفتن اموالش، سکته‌ای بود که سال ۱۳۶۱، در ۴۶ سالگی، مرگ او را رقم زد؛ در اندوه و حسرتِ ۳۰ سال تلاشی که یک‌شبه، دود شده و به هوا رفته بود.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید